قانون پنج ثانیهای
قانون پنج ثانیهای برای کسانی است که به هر دلیلی به انفعال روی آورده باشند، خواه تنبلی و اهمالکاری باشد و یا ترس واضطراب و یا حتی خجولی گری و کمالگرایی… اجازه دهید ابتدا داستانی برایتان تعریف کنم، داستانی جذاب و شنیدنی که برای افراد زیادی الهام بخش بوده است ؛
داستان
در یکی از ایالت های ینگی دنیا مادر جوانی بود. که علیرغم جوانی اش سرزندگی و طراوت از سیمایش رنگ بربسته بود. عادت های بدی مثل پرخوری و شب زنده داری های پی در پی داشت. و اینکه غالبا از کاناپه مورد علاقه اش جدا نمیشد. همیشه پای تلویزیون کابلیش که شبانه روز روشن بود لمیده بود. از بی کیفیت ترین شو ها و سریالها هم نمی گذشت.
احساس کرختی و بی انگیزه گی تمام وجودش را فراگرفته بود. احساس پیرزنی فرتوت را داشت که امیدی به زندگی ندارد. و منتظره طوفانیست که بیاید و همه چیز را با خود ببرد. چنان از دنیای پیرامونش بی خبر بود که حواسش به فرزندان کوچکش هم نبود که چه دارد به روزش میآید.
دیگر دل و دماغ همراهی کردن بچه ها تا دم در را هم نداشت چه برسد به اینکه با اتومبیل خودش بچه ها را تا در مدرسه برساند. از این وضعیت خسته و آزرده بود و از اوضاع مزجرکننده اش حالش داشت بهم میخورد.
پرتاب شاتل
یک روز صبح که در مبل راحتی اش فرو رفته بود. و هنوز کرختی حاصل از بیداری شب گذشته را درون وجودش احساس میکرد، طبق معمول کنترل تلویزیون را برداشت و طی یک عادت بد همیشگی شروع کرد به عوض کردن کانال ها و درحالیکه کانال ها را پشت سر هم با ضرب آهنگی که شبیه به ملودی آشنایی بود عوض می کرد. ناگهان نگاهش روی یکی از کانال ها خیره ماند، تصویری بود از برنامه ای مستندی در مورد پرتاب شاتل به فضا که احتمالا از پرتاب های آزمایشی ناسا بود.
گاهی برای ما انسان ها لحظاتی پیش می آید که سرنوشت ما را تغییر می دهد. آنچنان که گویی این لحظات حاصل تلاش معنا دار و از پیش تعیین شده ناخودآگاه ماست. به نظر من این فرصت ها برای همه ما اتفاق می افتد. ولی تنها کسانی که به ناخود آگاه خویش اعتماد دارند و آمادگی ، پذیرش، اراده و انگیزه تغییر را دارند از این فرصت ها استفاده می کنند و زندگی خود را دگرگون می سازند.
مادر جوان قصه ما هم وقتی به شمارش معکوس پرتاب موشک به فضا مینگریست، بارقه ای به سرعت از ذهنش گذشت …پنج …چهار… سه …دو …یک …فایر.
لحظۀ آهان
از جا کنده شدن زن از کاناپه راحتش همراه شد با جدا شدن موشک از سکو. انگار طوفانی سهمگین ذهن آرام او را آشفته کرده و افکارش همچون اقیانوسی در تلاطم و جریان بودند. ناگهان همه چیز در اعماق سیال ذهنش بی حرکت و شناور شد. همچون غوطه ور شدن شاتل در فضای لایتناهی کهکشان….
حاصل این تعمق و تفکر ناگهانی چیزی نبود، جز فکری ناب و فرمولی اعجاب انگیز که ناجی او و تمام کسانی میشد که در آینده نه چندان دور از او و کتابش الهام می گرفتند.
آن زن کسی نبود جز مل رابینز و آن فرمول جادویی نیز همان قانون پنج ثانیهای.
قانونی برای انسانهایی که به هر دلیل به انفعال روی آورده باشند، خواه موجبش تنبلی و اهمال کاری باشد و یا ترس واضطراب و یا حتی خجولی گری…و یا هر عامل دیگری که باعث اجتناب از انجام کاری مهم شود.
قانون پنج ثانیهای
با کمی توجه درمیآبیم که مغز ما قرن هاست تغییری در ساختارش بوجود نیامده است. از عصر حجر، زمانی که اجداد ما برای تهیه غذا باید فرسنگها راه را گز میکردند تا که لقمه نانی به کف آرند و به غفلت نخورند، مغز انسان دارد از هر فعالیت مازادی که مستلزم صرف انرژی است دوری می کند تا بتواند به بقایش ادامه دهد و برای این مهم سعی میکند از هر موقعیتی که برایش هزینه دارد پرهیز کند.
برای رسیدن به این هدف، از صدها روش و بهانه استفاده کرده و به هر دوز و کلکی ما را از انجام کار باز میدارد. همانطور که می بینید بسیار هم در کارش کوشا و موفق است و دلیل زنده موفقیت او هم وجود ما در عصر حاضر است.
مل رابینز در کتابش قانون پنج ثانیهای عنوان می کند وقتی که در موقعیتی سخت قرار میگیرید. که باید کاری را انجام دهید. مخصوصا اگر آن کار برایتان چالش محسوب میشود، تا پنج ثانیه وقت دارید که اقدامی انجام دهید. تنها پنج ثانیه، قبل از اینکه مکانیزم مغز فعال شود و اگر نجنبید مغزتان با عذر و بهانه هایش شما را از انجام آن کار منصرف میکند.
یکی دیگر از بهانه های معروف و بسیار قدرتمند مغز انسان ” کامل گرایی” است. البته به شکلی هندمندانه و خلاقانه که ویژه کار استاد است، مغز شگفت انگیز ما آنقدر کارش را تمیز انجام میدهد که خود متوجه آن نمیشویم.
مکانیزم مغز
همانطورکه مل رابینز در سخنرانی معروفش در TED Talk می گوید؛ عملکرد مغز انسان از دو مکانیز پیروی می کند. بخشی به شکل کاملا اتوپایلوت و خودکار عمل می کند. که غالبا در مورد کارهای همیشگی و روتین ماست. که برایمان ساده بوده و در ناحیه امن و آسایش ما قرار دارند.
بخش دیگر کارش قفل کردن ترمز هاست و نقش ترمز دستی را بازی میکند. زمانیکه یه کار جدید و یا وظیفه ای خارج از ناحیه امن ماست پیش میآید فورا ترمز دستی را میکشد و به اشکال مختلف طفره می رود و با اهمالکاری و انفعال با بهانه ترس و دلهره و یا حتی کمالگرایی…از انجامش باز می ایستد.
به همین دلیل است که ما نیاز مند الگویی مثل قانون پنج ثانیه ای هستیم تا ما را به سمت انجامش هُل داده و سد بهانه ها را در هم شکند.
پس فرمول طلائی خانم مل رابینز را یادمان باشد و در هر موقعیتی آن را بکار گیریم تا معجزه آن را تجربه کنیم.
پنج …..چهار ….سه …دو ..یک .فایر
دیدگاهتان را بنویسید